شرح احوال و تعاليم

حضرت حاج ملا سلطانمحمد گنابادي سلطانعليشاه طاب ثراه

مجدّد طريقه نعمت اللّهي در ايران

 

طريقه نعمت اللّهي معروف ترين و بزرگ ترين طريقه‌هاي تصوف در ايران است كه سلسله اجازات بزرگانش به عارف مشهور شاه سيد نورالدين نعمت الله ولي (731 – 834 ه . ق) و بعد به واسطه چند تن ديگر از مشايخ بزرگ تصوف به واسطه شيخ جنيد بغدادي و معروف كرخي به امامان شيعه نهايتاً حضرت علي (ع) مي‌رسد. اين سلسله پس از به قطبيت رسيدن مرحوم حاج ملا سلطان محمد گنابادي (سلطان عليشاه) به نام لقب طريقتي ايشان يا به نام موطنشان گناباد به نام‌هاي نعمت اللهي سلطان عليشاهي يا نعمت اللهي گنابادي مشهور شد .

در غالب كتب تاريخي زمان حضرت سلطان عليشاه شرحي از احوال ايشان آمده و مراتب علمي و عرفاني آن بزرگوار را ستوده‌اند. در اينجا ابتدا شرح حال مختصري كه در كتاب خورشيد تابنده تاليف جناب حاج علي تابنده محبوب عليشاه (چاپ سوم ، 50 – 48) آمده عيناً نقل و سپس تعاليماتشان شرح مي‌شود.

 

جناب سلطان عليشاه

سلطان عرفا، نابغه علم و عرفان، جناب حاج ملا سلطانمحمد بيدختي گنابادي سلطان عليشاه از بزرگترين علما و عرفاي اسلام هستند. ايشان در 28 جمادي الاولي سال 1251 قمري در بيدخت گناباد واقع در خراسان در طائفه مشهور به بيچاره قدم به عرصه وجود نهادند و در سه سالگي به فراق پدر مبتلا شدند. از همان كودكي آثار كمال در ايشان هويدا بود، به نحوي كه در ميان اقوام و مردم بيدخت به هوش و ذكاوت و وقار و متانت شهرت داشتند. ايشان پس از طي كردن تحصيلات مقدماتي در گناباد به دليل عدم بضاعت كافي مدتي ترك تحصيل نمودند، ولي با شوق و اشتياقي كه داشتند مجدداً در سن هفده سالگي اشتغال به تحصيل علوم يافته، پيشرفت چشمگيري كردند، به گونه‌اي كه اساتيد محلي ديگر روحيه علمي ايشان را ارضا نمي‌كردند. پس به قصد تحصيل علم پياده عازم مشهد مقدس و چندي در آنجا ساكن شدند و از محضر علما استفاده كردند. از آنجا نيز به عتبات عاليات مشرف شده، در فقه و اصول علم رجال و تفسير احاطه كامل يافتند و كسب علوم فقهي نزد علمائي مانند حاج شيخ مرتضي انصاري كردند و اجازه اجتهاد گرفتند. جنابش در مراجعت از عتبات به سبزوار رفته، نزد حكيم متألّه حاج ملا هادي سبزواري به تحصيل حكمت مشاء و اشراق و متعاليه مشغول شدند و در ميان شاگردان مرحوم سبزواري ممتاز گشتند. بر كتاب اسفار نيز حواشي نوشتند. ولي اكتساب كامل علوم ظاهري تشفي خاطر حق‌جوي ايشان را نكرد و در طلب علم از قلوب عالمان بالله برآمدند.

در اين اوان جناب سعادتعليشاه كه با جمعي از مريدان عازم مشهد بودند، در سبزوار به كاروانسرايي وارد گرديدند. مرحوم حاج ملاهادي سبزواري كه ارادت كامل به عرفاي عظام داشت، مجلس درس را تعطيل و به شاگردان حاضر خود فرمودند: درويش عاليقدري از تهران آمده، بد نيست شماها هم به ملاقات وي برويد. مرحوم حاج ملا سلطانمحمد نيز همراه ساير طلاب به زيارت رفته و در همان جلسه اول مجذوب جناب سعادت عليشاه گرديد، ولي تسليم نشده چندي بعد به گناباد مراجعت فرمود. تا بالاخره در سال 1279 پياده به سمت اصفهان مسكن جناب سعادتعليشاه رفته و با آتش شوق در درون، خدمت ايشان توبه كرده و وارد در سلوك الي الله گرديدند.

آن بزرگوار در مدّت قليلي طي مراتب سلوك كرده، از طرف آن جناب مأمور ارشاد و دستگيري طالبان با لقب سلطان عليشاه گرديدند، در سال 1293 هم كه جناب سعادتعليشاه خرقه تهي نمود، ايشان متمكن مسند ارشاد و هدايت عباد شدند.

در زمان ايشان سلسله فقر و عرفان رونق تازه‌اي يافت و صيت فضائل صوري و معنوي حضرت سلطان عليشاه همه ايران و بلكه غالب كشورهاي اسلامي را پر نمود. همين امر باعث عداوت دشمنان و حسادت حاسدان گرديد، تا اينكه متأسفانه در سحرگاه 26 ربيع الاوّل 1327 قمري، آن حضرت را در سن 76 سالگي مخنوق و به شهادت رسانيدند. جنازه مطهّر ايشان در بيدخت مدفون گرديد.

آن حضرت تبحّر كامل در علوم مختلف داشتند و صاحب تأليفات بسياري اعمّ از حواشي بر كتب گوناگون مثل اسفار ملاصدرا يا تهذيب المنطق تفتازاني بودند. آثار مستقل ايشان عبارتند از: تفسير بيان السّعادة، سعادتنامه، مجمع السّعادات، كه به نام مرشد خود جناب سعادتعليشاه مرقوم فرمودند و همچنين كتاب‌هاي ولايت نامه، بشارة المؤمنين، تنبيه النّائمين، ايضاح و توضيح. جانشين فقري ايشان فرزند ارشدشان جناب حاج ملاّعلي نورعليشاه گنابادي بود.

دوران حضرت آقاي شهيد مانند دوران شاه نعمت الله ولي دوران بحراني خاصي در ايران بود. ايشان جدا از مقام قطبيت سلسله نعمت اللّهي، فيلسوف و فقيه نيز بود و طبيعي است كه در اجتهاد شرعي و استنباط فقهي و مواضع فلسفي، از منظر عرفاني به مسائل حادثه بنگرند. از منظر فلسفي با توجّه به اينكه شاگرد فيلسوف صدرائي حاج ملاهادي سبزواري بودند، در آثارشان بخصوص تفسير بيان السعادة، غالباً به نظام فلسفي ملاّصدرا توجه داشته‌اند. اما از حيث فقهي، با اينكه فقيهي عالي قدر و مورد تأييد فقيه بزرگ زمان آيت الله حاج ميرزا حسن شيرازي بودند، رأساً در مقام مفتي فتوي نمي‌دادند و قلمرو شريعت را از طريقت جدا مي‌كردند، ولي به عنوان اظهارنظر فقهي مطالبي را در تفسير بيان السعادة بيان كرده‌اند. اين فتاوا كه غالباً در آن ايام بي سابقه بود توجّه ايشان را به دوره خويش و وضعيت زمانه نشان مي‌دهد. نظرات فقهي ايشان درباره احتياط نزديك به حرمت تعدّد زوجات، حليت موسيقي و شطرنج و طهارت ذاتي اهل كتاب و حرمت كشيدن ترياك از اين قبيل است.

 

تحريم ترياك

يكي از عادات زشت رايج در خاور دور و هند و ايران آن روز كه حاصل فعاليتهاي استعماري اروپا در چند قرن اخير در ممالك شرقي بود، كشيدن ترياك و چرس بود كه در ايران در ميان طبقات مختلف رايج شده بود. حضرت سلطانعليشاه همه پيروان را از كشيدن ترياك به شدّت منع كردند و حتّي بر كشنده ترياك لعن مي‌كردند و شخص ترياكي را در سلوك نمي‌پذيرفتند. در تفسير بيان السعادة هم به عنوان اعلام نظر خويش و نه فتوا حكم به تحريم آن دادند. صدور اين حكم در آن موقع بسيار انقلابي مي‌نمود چرا كه هيچ يك از علما در آن زمان اقدامي در اين باره نكرده بود و عواقب سوء آن را پيش بيني نمي‌كرد.

پس از حضرت سلطانعليشاه فرزند و خليفه معنوي ايشان حضرت حاج ملاعلي نورعليشاه گنابادي (1284 – 1337) به تبع دستورات پدر كتابي تحت عنوان ذوالفقار در حرمت كشيدن ترياك نوشتند. از آن به بعد يكي از دستورات در طريقه نعمت اللهي گنابادي و از مميزات آن، منع كشيدن ترياك گرديد . جانشينان آن بزرگوار نيز هريك مستقلاً در اين باب تاكيد كردند.

 

ترك بيكاري

در اسلام ظاهر از باطن جدا نيست. هر عملي كه به نيت جلب رضايت الهي انجام شود، عبادت محسوب مي‌شود. از اين جهت ترك كلي دنيا دستورات داده نشده و نبي اكرم فرموده اند: لا رهبانيةَ فِي الاسلامِ.

در زمان حضرت سلطانعليشاه عادت پرسه زني و گدايي و تنبلي در ميان بعضي متصوفه رايج گشته بود، لذا ايشان همه پيروان را دستور به اشتغال داده بودند و بي كاري را صراحتاً منع مي‌كردند و مي‌فرمودند كه «هر كسي بايد براي كسب معاش و آباداني دنيا كار كند و به هر كاري كه علاقه دارد و مخالف شرع نيست، از زراعت يا تجارت يا صنعت يا غير آنها مشغول باشد و معاش خود را از راه حلال تامين كند».

به نظر ايشان كسب مال منافي توكل به خدا نيست، چنانكه مي‌فرمايند: «فقير نبايد به اين خيال باشد كه در منزل بنشيند و دست از كار بكشد، بلكه بايد كار كند و حركت مذبوح داشته باشد.» و در توضيح حركت مذبوحانه مي‌فرمايند: «حركت مذبوح اين است كه؛ زمين حاضر و آب حاضر و تخم حاضر و گاو حاضر. تو بايد شيار كني و تخم بپاشي و آب بدهي، بقيه را از خدا بداني.» حضرت سلطان عليشاه نيز همچون حضرت شاه نعمت الله ولي شخصاً به كار كشاورزي اشتغال مي‌ورزيد به نحوي كه دستانشان بر اثر كار زراعتي پينه داشت.

پس از آن جناب منع بيكاري از امتيازات سلسله نعمت اللّهي گنابادي بود و همه بزرگان اين سلسله به تناسب زمان هم خود مشغول به كاري بوده‌اند و هم پيروان را تشويق به آن مي‌كردند.

 

برخورد با مسائل اجتماعي و سياسي

اصولاً تصوّف و درويشي بنابر ماهيتش يك مكتب سياسي نيست و از اين رو ربطي به سياست ندارد ولي درويشان نه به عنوان درويشي بلكه از جهت شخصي مجازند كه در سياست دخالت كنند و به عقل خويش تشخيص امور دهند.

به طور كلّي وظايف مقرّره در شرع مقدّس اسلام از طرف عرفاي والامقام سلسله نعمت اللّهي گنابادي به طور ضمن به سه نوع تقسيم شده است:

1-      احكام شريعت كه بايد از مجتهد جامع الشرايط تقليد كرد.

2-      احكام طريقت كه از عارف بزرگ وقت اخذ مي‌شود.

3-احكام شخصي كه به تشخيص خود شخص است كه خارج از دو قلمرو سابق الذّكر شخصاً به فكر و منطق شرعي تكليف خود را بيابد.

بنابراين از نظر حضرت سلطان عليشاه و ديگر بزرگان سلسله نعمت اللّهي گنابادي دخالت و اظهار نظر در مسائل اجتماعي در قلمرو طريقت نيست و از طرف بزرگان طريقت به آنان دستوري داده نشده است. بلكه فقرا بايد عمل و نيت خود را خالصاً لوجه الله و قصد خدمت به خلق كرده و تكليف خويش را بيابند و بزرگان هم در اين مسائل اظهار نظر نمي‌كردند براي اينكه تصوّر نشود كه از وظايف طريقتي است.

در ماجراهاي سياسي از جمله مشروطه هم حضرت سلطانعليشاه با اين عنوان كه «ما يك نفر زارع دهاتي درويشيم و نمي‌دانيم مشروطيت يا استبداد چه معني دارد» هيچ دستوري مبتني بر نظريه سياسي خاص خويش به آنها نمي‌فرمودند و همه را حواله به عقل و تشخيص فردي خود مي‌كردند. اما در عين حال حكام را هم در مورد عدم ظلم و رسيدگي به امور مملكت نصيحت مي‌كردند. مثلاً در كتاب ولايت نامه، به انتقاد از ستم حكام زمان مي‌پردازند.

 

عدم تقيد به لباس خاصّ

يكي از آداب قديمي برخي صوفيان، پوشيدن لباس خاصي مثل صوف يا پشمينه بود كه البته در ميان سلسله‌هاي مختلف تفاوت داشت. حضرت شاه نعمت الله ولي مقيد به پوشيدن لباس خاص نبود و به اقتضاي زمان، پيروان را نيز از پوشيدن لباسي كه به نحوي آنان را از ديگر مسلمانان جدا كند منع مي‌كرد.

حضرت سلطانعليشاه نيز مجدّداً پيروان را از تقيد به پوشيدن لباس خاص منع مي‌كردند. آن جناب همواره مي‌فرمود: «بندگي خدا مربوط به لباس خاصي نيست. در قرآن است: لباسُ التَقوي ذلك خير». عملا با اين دستور در صورت ظاهر هيچ فرقي ميان يك مسلمان صوفي پيرو طريقه نعمت اللّهي گنابادي و ديگر افراد مردم ديده نمي‌شد و اعتقادات اشخاص در قلوب آنها محفوظ مي‌ماند.

اين سنت هم اكنون در ميان فقراي نعمت اللّهي گنابادي مجري است و جانشينان آن بزرگوار نيز درباره‌اش سفارش كرده‌اند.

 

احياي امر ولايت

ولايت جنبه باطني و روح رسالت است. ولايت سرچشمه طريقت اسلام يا تصوف است و رسالت سرچشمه شريعت و احكام اسلامي. دور رسالت در وجود حضرت ختمي مرتبت بنابرآيه قرآن ختم شد ولي باب ولايت همواره مفتوح است. ولايت ركن اصلي تشيع و هم تصوف است و بر همين مبنا اين دو، دو عنوان هستند دال بر حقيقتي واحد. در تشيع و هم تصوف، مقام ولايت به انتخاب مردم يا اهل حلّ و عقد نيست. پيامبر اكرم (ص) نيز علي (ع) را به اذن الهي به مقام ولايت پس از خود منصوب كردند و به اين ترتيب وليّ؛ لاحق به اجازه وليّ سابق تعيين مي‌شود و از اين رو تقريباً تمام سلسله‌هاي صوفيه اجازه ارشاد خود را به حضرت علي (ع) مي‌رسانند. اما پس از چند قرن به تدريج صرفاً مبدل به مذهب كلامي و فقهي يا نهضتي سياسي شد و از ولايت، تفسيري سياسي به عمل آمد و از طرف ديگر در ميان بعضي صوفيه لطيفه ولايت مغفول ماند.

در آثار و تعاليم حضرت سلطان عليشاه شهيد مجدداً بحث ولايت طرح مي‌شود. مخاطب اصلي ايشان از يك طرف شيعه رسمي است كه پس از صفويه مذهب رسمي ايران به دين آباء و اجدادي مردم شده است و طبعاً جنبه ظاهري و عوام زدگي در آن غلبه مي‌يابد. و از طرف ديگر آن گروه از صوفيه كه سرچشمه ولايتي خويش را فراموش كرده‌اند. ايشان در اكثر آثار خويش به مساله ولايت و طرح اقسام و شؤون مختلف آن پرداخته به نحوي كه تفسير عرفاني بيان السّعادة، كاملا مبتني بر اين اصل است و شايد هيچ تفسير عرفاني تا اين حد متعرض بحث ولايت نشده باشد. اما كتاب مستقلي را به زبان فارسي به نام ولايت نامه تاليف كرده‌اند كه مستقلاً درباره ولايت است و در موضوع خويش در زبان فارسي بي نظير است.

از نكات مهمي كه ايشان در موضوع ولايت مطرح كرده‌اند و منظورشان طوايف زمان است، مساله اجازه طريقتي است. از اركان اصلي ولايت اين است كه بزرگ طريقت در هر سلسله‌اي اجازه از شيخ سابق داشته باشد و اين اجازات به صورت مسلسل يا معنعن به امام برسد. اصولاً كلمه سلسله از همين جا پيدا شده است. در زمانه ايشان چون مساله تعدّد و تشعّب سلاسل حتّي در درون خود سلسله نعمت اللّهي، فراوان شده و مدعيان بي‌اصل و نسب ولوي در تصوف بسياري بودند، طرح اين مساله بسيار ضروري بود. ايشان در مواضع مختلف در آثارشان به اين مطلب اشاره مي‌كنند. اكنون در طريقه نعمت اللّهيه گنابادي داشتن نصّ صريح به عنوان مهمترين ملاك احراز مقام ارشاد در طريقت مورد نظر است.


              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007